الهی!به اندازهای که با تو مأنوسم، از خویش گریزانم و به قدری که از نگاه مهرپرور تو میدانم، از کوچکی خویش هیچ نمیدانم، که در فهم ذره، آفتاب نمیگنجد و در نگاه قطره، دریا.
الهی! خاک ارادت و نعمت هدایتت را به من ارزانی دار تا به کرامت وجود تو، سیر سعادت در پیش گیرم و در مهلکه غفلت و بی خبری فرو نروم.
الهی!گفتی تو را بخوانم تا اجابتم کنی. گفتی دستهایم را به سوی تو پرواز دهم تا آشیانشان دهی. اینک، این منم که کولهبار اعتراف بر دوش نهادهام و از پنجرههای نیمه باز امید، شاخه شاخه، گل نیاز میافشانم.
الهی! ایمان غبار گرفته مرا در باران رحمت خویش شست و شو ده؛ تا در هوای بارانی معرفت افزای تو چهره تازه کنم و از روشنایی حضورت دیدهام گشوده گردد.
الهی! کوچههای دلم دلگیرند؛ دلتنگم از سکوت، از تاریکی، از غبار.
الهی! از هر سو به تو مینگرم، ذرهای هراس در دل خویش نمییابم، که تو، آرامش محضی و مهربانی نامحدود. میکوشم به عهد خویش بمانم، امّا چه کنم که ضعیف و ناتوانم،تو خود بیاموز شیوه بندگی را به ما!
چقدر شیرین است ساعتها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى»بر لب داشتن؛ ساعتها بر کرانه اقیانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنکاى آب زلالش شستن!چقدر زیباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدایى که همه را خواهد پذیرفت؛ مگر نه آنکه خود فرموده ای:«اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشتشان مىدانستند، از نهایت شعف جان مىدادند»؟!
الهى! این کهکشان بىنهایت رحمت تو و این بنده کوچک شرمسار؛ شاید دیر آمدهام، ولى آمدهام. به زلال اشکهاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفاتقسم، ما دور افتادگان از حریم عشق و عرفان را بپذیر!
نوشته
شده در شنبه 90/8/14ساعت 6:34 عصر توسط م کرمی+ لینک ثابت نظر